معنی غرش، هرا

حل جدول

غرش ، هرا

آواز مهیب


غرش، هرا

آواز مهیب

لغت نامه دهخدا

هرا

هرا. [هَِ] (اِ) فروریختن و آواز و صدای فروریختن. (برهان).

هرا. [هََ] (اِخ) هرات. (برهان). رجوع به هرات شود.

هرا. [هََ رْ را] (اِ) هلیله را گویند و آن دوایی است معروف و بهترین آن کابلی باشد. (برهان). به هندی اسم هلیله است. (فهرست مخزن الادویه). || گلوله های طلا و نقره را نیز گویند که در زین و یراق اسب به کار برند اعم از لجام و سینه بند و غیره. (برهان):
که آمد نبرده سواری دلیر
به هرای زرین سیاهی به زیر.
فردوسی.
از فراوان دیدن هرای زر امروزگشت
دیده اندر چشم هر بیننده ای زرّ عیار.
فرخی.
سلطان یک سواره ٔ گردون به جنگ وی
بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند.
خاقانی.
نصرت که دهد به بدسگالت
هرا که برافکند خران را.
خاقانی.
ز حد بیستون تا طاق کسرا
جنیبتها روان با طوق و هرا.
نظامی.
تکاور ده اسب مرصع فسار
همه زیر هرای گوهرنگار.
نظامی.
به هرا یکی مرکبش درکشید
ز سر تا کفل زیر زر ناپدید.
نظامی.
|| آواز مهیب مانند آواز سباع و وحوش. (برهان):
ز هرای اسبان و آواز کوس
همی آسمان بر زمین داد بوس.
فردوسی.
نه آوای مرغ و نه هرای دد
زمانه زبان بسته از نیک و بد.
فردوسی.
مرا بیدار مانده چشم و گوش و دل که چون یابم
به چشم از صبح برقی یا بگوش از وحش هرایی.
ناصرخسرو.
بر در مرقد سلطان هری ز ابلق چرخ
مرکب داشته را ناله ٔ هرا شنوند.
خاقانی.

هرا. [هَِ] (اِخ) به عقیده ٔ یونانیها ربهالنوع زمین بوده. (ایران باستان پیرنیا، حاشیه ٔ ص 594). هرا بزرگترین ربهالنوع های المپی است. وی دختر ارشد کرونوس ورئا و بنابر این خواهر زئوس می باشد که مانند تمام خواهران و برادرانش - بجز زئوس - بوسیله ٔ کرونوس بلعیده شد ولی بر اثر حیله های متیس و قدرت زئوس به زندگی بازگشت و در نقطه ٔ دوری بوسیله ٔ اوسیان و تتیس پرورش یافت. سپس وی به همسری زئوس درآمد و چهار فرزند بوجود آورد. هرا که زن رسمی بزرگترین خدایان بود حمایت زن ها و شوهرها را به عهده داشت و در عین حال به سختگیری و انتقام جویی مشهور بود بطوری که حتی زئوس می بایست فرزندان خود را از دسترس او دور نگهدارد تا از خشم او در امان باشند. وی در مسابقه ٔ زیبایی از آفرودیت و آتنا شکست خورد. (از فرهنگ اساطیر یونان و روم صص 372- 375). این زن در افسانه های یونان کهن شهرت بسزایی دارد. رجوع به مأخذ شود.

هرا. [هَُ رْ را] (اِ) درخشیدن. || ترس و بیم. (برهان). مانند هُرِه دردلهره. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). || آواز مهیب مانند آواز وحوش و سباع در افغانی هورا و هرابه فتح اول. (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
نه آوای مرغ و نه هرای دد
زمانه زبان بسته از نیک و بد.
فردوسی.
مرا بیدار مانده چشم و گوش و دل که چون یابم
به چشم از صبح برقی یا بگوش از وحش هرایی.
ناصرخسرو.


غرش

غرش. [غ ُ رِ / غ ُرْ رِ] (اِمص) اسم مصدر از غریدن. آواز بامهابت حیوانات. (فرهنگ رشیدی). آواز کردن و هیبت. (غیاث اللغات). آواز مهیب. غُرِّشت. (حواشی برهان قاطع چ معین). آواز شیر و ببر و پلنگ و مانند آن. آواز رعد. غرنبه. (برهان قاطع). غریدن. (آنندراج). غریدن با قهر و غضب. (ناظم الاطباء). غرش شیر. غرش پلنگ. غرش رعد. (ازیر. تندر). غرش ابر. غرش کوه:
خاقانیا ز غرش بیهوده شان مترس
کز آب و نار هیچ ندارد سحابشان.
خاقانی.
آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار
غرش افکنده و عریان به خراسان یابم.
خاقانی.
ترک خواب وغفلت خرگوش کن
غرش این شیر ای خرگوش کن.
مولوی (مثنوی).
- به غرش درآمدن، غرش کردن:
کهن جامه اندر صف آخرین
به غرش درآمد چو شیر عرین.
سعدی (بوستان).
- || خشم آلوده شدن. (آنندراج).
- غرش افکندن، غرش کردن.رجوع به غرش کردن شود.

غرش. [غ ِ] (معرب، اِ) از مسکوکات برابر با چهل باره است. (المنجد) (دزی). و قرش به قاف نیز گویند و هر دو آنها معرب جروش آلمانی است. ج، غروش. و غروش خود به صورت جمع پول نقره ای است و غروشه را نیز از همین جمع ساخته اند. (دزی ج 2 ص 206). قرش یا غرش نقد عثمانی مصری است. (القاموس العصری). بعضی آن را به قاف گویند و هردو جائز است زیرا از ریشه ٔ آلمانی غروشن گرفته شده و حرف ژ را بعضی به قاف و بعضی به غین تبدیل کنند و اهل مصر کنونی به جیم مبدل سازند. غرش دو نوع است:غرش صاغ و غرش رائج. غرش صاغ معادل 40 باره است و غرش رائج برابر ربع آن، یعنی ده باره است. اهل بصره غرش شامی را غرش العین و پس از آن غرش میگفتند، و این از قرن نوزده به این طرف است و این غرش شامی یا غرش العین برابر ده غرش صاغ است. استاد یعقوب نعوم سرگیس گوید: غرش شامی در بعض نواحی عراق غرش رومی نامیده می شود. (النقود العربیه ص 181). از انواع غرش، غرش ترکی، غرش ترکی شرک، غرش فرنجی، غرش فلسطینی، غرش مصری است. رجوع به کتاب النقود العربیه ص 87، 94، 96، 97، 163، 167 و 188 و دزی ج 2 ص 206 و رجوع به قرش شود.

غرش. [غ َ] (ع اِ) بار درختی است. (منتهی الارب) (آنندراج).ثمر شجره، واحده «غرشه» یمانیه، قال ابن درید، ولا احقه. (اقرب الموارد). || کوه. (آنندراج).

غرش. [غ ِ] (اِ) نفرت و کراهت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری). شعوری در لسان العجم شعری بی وزن هم برای آن شاهد آورده است.

غرش. [غ َ] (اِخ) همان غرسستان است که در این زمان به زبان اهل خراسان اغلب آن را غور نامند. و آن را غرجستان نیز گفته اند و آن میان غزنه و کابل و هرات وبلخ واقع است. (از معجم البلدان). غرجستان. غرج الشار. غرچه. غراچه. رجوع به غرجستان شود: و ولایت غرش و معاملات آن نواحی در مجموع ابوالحسن منیعی بستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 344). وسلطان ضیاع و املاک ایشان به نواحی غرش از ایشان بخرید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 347). و سلطان اشخاص را درطلب او اشخاص کرد و در گرد مرکب او نرسیدند، به ولایت غرش پیش شاه شار شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 380).

فرهنگ عمید

هرا

گلوله‌ها و میخ‌های طلا و نقره که در زین و برگ اسب به‌ کار ببرند: از بهر جنیبتان بالا / نی طوق آید ز من نه هرا (خاقانی۱: ۲۷)، ز حدّ بیستون تا طاق گرا / جنیبت‌ها روان با طوق و هرا (نظامی۲: ۳۰۲)،


غرش

فریاد سهمناک، صدای مهیب،
بانگ جانوران درنده،
* غرش‌ کردن: (مصدر لازم) به غرش درآمدن، غریدن، بانگ مهیب برآوردن،
* به ‌غرش‌ درآمدن: = * غرش کردن

فرهنگ معین

هرا

(هُ رّ) (اِ.) صدای مهیب، فریاد سهمناک.

معادل ابجد

غرش، هرا

1706

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری